انبوه غم و اندوه ،
سنگینی حجم سکوت ،
تلاطم افکار گوناگون ،
و کوله بار سنگین رویاهای دیرین ،
راه را بر من ناهموار و مقصد را بی انتها گردانده
من انتهایی نمی بینم !
ولی چرخ روزگار بدون توقف می چرخد و من ،
من باید مسیر را بپیمایم
حتی بی انتها ،
حتی بدون مقصد
و گرنه سقوط خواهم کرد
همچون سقوط یک شهاب
همچون...
و این یعنی نابودی همه چیز...
یعنی محکومیت به عدم
و این حکم منصفانه نخواهد بود.
باید تو را بجویم ،
« می دانم ، تو دست نیافتنی نیستی ،حضور گرمت همیشه حس کردنی بوده ،ولی من به اوج ندیدن رسیده ام.»
باید بیابمت ،
و دستان همیشه یاریگرت را به گرمی بفشارم
آنگاه حس خواهم کرد
کوله بارم سبک گشته ،
پر از خالی !
خالی از غم و اندوه ،
سکوت و تنهایی ،
رویاهای محال و مضحک ،
و افکار متلاطم و ...
آنگاه خواهم رسید
به اوج همه زیبایی ها.
سلام
آیینه (با اجرای علی لهراسبی)
می خوام از آیینه ها دل بکنم
اما دل نمی ذاره
راه بیفتم دل به دریا بزنم
اما دل نمی ذاره
آیینه حرفی برای من نداشت
غیر تکرار صدای بی کسی
آیینه می خواست که باور بکنم
لحظه هام پر شده از دلواپسی
می خوام از آیینه ها دل بکنم
اما دل نمی ذاره
راه بیفتم دل به دریا بزنم
اما دل نمی ذاره
یه صدای آشنا تو گوش من
می گه آیینه رو بشکن و برو
می گه تا کی می خوای عاشق بمونی
به کسی که بسته پرهای تو رو
راه بیفت غربتو پشت سر بذار
کوله بار خستگی رو بر ندار
راه بیفت که جاده ها منتظرن
رو به شهر روشنی رو به بهار
یه صدای آشنا تو گوش من
می گه آیینه رو بشکن و برو
می گه تا کی می خوای عاشق بمونی
به کسی که بسته پرهای تو رو
راه بیفت غربتو پشت سر بذار
کوله بار خستگی رو بر ندار
راه بیفت که جاده ها منتظرن
رو به شهر روشنی رو به بهار
می خوام از آیینه ها دل بکنم
اما دل نمی ذاره
راه بیفتم دل به دریا بزنم
اما دل نمی ذاره
با سلام
امیدوارم هیچ وقت خدا تنها نمونی:
ای که با ما تو غریبی میکنی درد مردم را طبیبی میکنی
من هنوز با یاد تو سر میکنم در پی تو یاد ساغر میکنم
ای که تنها میروی و بی خبر دل ما را میکنی خون به جگر
ای که تنهایی کند با تو به سر جان این تنهاییت من را ببر
سلام
دوست خوبم یادمان باشد که در تنها ترین تنهاییمان باز هم خدا هست