ایام همچنان می گذرند و ما نیز همچنان...

امشب ستاره، نگاه خود را فرو بست و آرمید

امشب قلبم نوای خود را برگرفت و آرمید

قطره های باران

اشک چشم آسمان.

آفتاب محبت در پشت میله های نا مهربان ؛

در آغوش آسمان، ستاره ی روشن.

نگاهم در این دنیا به وسعت دشت شکوفه هاست.

خاموشیش به دنبال خاموشی ستاره هاست.

نگاه از گوشه ی چشم،

نگاه ازپشت شب

نگاه از هر کجا که هست، گویی نگاه به سویی است...

کدامین سو، کدامین سو...،...

و اما این ایام مقدس هم گذشت و من با تکرار این حرف همیشگیم که می گم سال بعد بهتر خواهم شد و درباره ی هر آنچه می بایست انجام میدادم و ندادم و به هر آنچه نمی بایست و کردم بیشتر فکر خواهم کرد، امسال رو هم تو خواب غفلت به سر بردم.

امید که من و همه ی اونایی که خوابیم پا شیم،پنجره ی دلامون رو باز کنیم و هجوم زیبایی و پاکی رو نظاره گر باشیم.

راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست

آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست.

راستی دوستای خوبم تو این لحظات و روزای عزیز من رو هم فراموش نکنید.من به دعای همه ی شما محتاجم.

 

 

 

کاش قبل از اینکه دیر بشه...

کاش همیشه قبل از اینکه دیر بشه,و قبل از اینکه صدای احساسمون به همین سادگی کوس رسواییمونو

ازپس پرده ی رازامون بزنه و گونه های احساسمونو سرخ و سوزان بکنه ,عقلامون به تنبیه سودا های

خاممون بپردازنو و به اونها اجازه ی برملا شدنو ندن و ...

چه دردناکه:کاش, کاش, کاش,...

آیا کسی هست؟

گذر کوچه های تنگ و باریک عمر چه زود میگذرد. پس کوچه هایی که با قدم های نه چندان محکم در آن پا گذاشته . قدم می زدم که شاید گرمی دستان کسی را لمس کنم.گرمی دستانی که دستهای بیگانه ی مرا تا انتهای کوچه یاری کند.

آیا کسی هست ؟

آیا کسی هست که بتواند دستهای سرد مرا تا انتهای مهربانی همراهی کند و مرا از تباهی ثانیه ها به انتهای گرم دقیقه ها ببرد؟کسی که باغبان این باغ احساس شود, کسی که نگاه زیبای او مرا تا اوج صمیمیت همراهی کند.

آیا کسی هست؟

آیا کسی هست تا با من هم آواز شده و سرود محبت را سر بدهد و تمام گوشهای کر و بی احساس و قلبهای تو خالی را با نوای زیبای آن برآشوبد.

آیا کسی هست؟؟؟

 

امشب یه حس عجیبی دارم,نمیدونم حس تنهایی,خستگی,انتظار, دلتنگی,... احساس می کردم با فرا رسیدن سا ل نو دیگه این حسا رو نخواهم داشت یعنی تصمیم گرفته بودم دیگه بهشون مجوز ورود به قلبمو ندم اما انگار اشتباه کرده بودم. انگار از یادم برده بودم که من و این حسا بی هم نابودیم,تنهاییم و...

 پر وردگارا

به من آرامش ده تا بتوانم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم

دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را نمی توانم تغییر دهم

بینش ده قضاوت این دو را بدانم

مرافهم ده تا متوقع نباشم که دنیا ومردم آن مطابق میل من رفتار کنند .

کاش بشه!!!

 

 

 

 

کوچ خواهم کرد

من کوچ خواهم کرد

تا رفیع ترین قله ی خورشید

تا سپید ترین جاده ی امید

تا عمیق ترین لحظه های نیایش

آنجا که دیوارها فاصله نیندازند

و کوچه ها نشان از غربت در دل نداشته باشند

آنجا که آسمانش آبی است

شبهایش مهتابی است

و عشق بیداری است

آنجا که دوستی ابدی است

و زندگی پر ز معنی است

جایی که در آن 

                              روی گلبرگ سرخ گونه ی دلم

                              جای پای باران خالی است.

(نمی دونم نویسندش کیه,چون خودم خوشم اومده بود گذاشتم تو وبلاگ.

شاید شما هم مثل من آرزو کنید یه همچین کوچی رو تو زندگی بی روح و تکراریتون تجربه کنید.شاید...!).